اطلاعیه سایت

رمان استاد خلافکار پارت ۳۲
عنوان : رمان استاد خلافکار پارت ۳۲
پارت ۳۲ رمان جذاب و اربابی استاد خلافکار یعنی همان قسمت های ۱۴۹ تا ۱۵۳ با فرمت PDF منتشر شد
قسمتی از پارت ۳۲ رمان استاد حلافکار
برای اولین بار سرم عربده کشید
_ببند دهنتو…اون بچه به دنیا میاد لیلی،بلایی سرش بیاد زندگی تو سیاه میکنم!
پوزخندی زدم و گفتم
_مگه همین الانش زندگی مو سیاه نکردی؟
با جدیت گفت
_حتی نمی تونی تصورش و کنی با آسیب رسوندن به اون بچه چه بلایی سرت میارم.
صورتم جمع شد.. با مکث گفت
_مواظب خودت و بچمون باش….عزیزم.
تلفن و قطع کرد.لب گزیدم و دستم و روی شکمم گذاشتم و نالیدم:
_با از بین بردن تو بزرگ ترین انتقام و از امیر میگیرم اما…چه طور دلم بیاد تو
رو بکشم وقتی میدونم زنده ای و قلبت میزنه!
روی تخت دراز کشیدم و چشمام و بستم.. من این بچه رو نگه میدارم اما،حسرتش و به دل امیر میذارم.
* * * * *
اسلحه کشیدم و گفتم
_دور تا دور هتل و محاصره کنید.جلوی تمام خروجی ها چند نفر و بذارید…نباید از دست مون فرار کنه.
خواستم برم داخل که سرگرد محمدی گفت
_تو نرو داخل لیلی!
با نگرانی گفتم
_آرش…دیر برسم امیر و میکشه. باید برم.
بی توجه به صدا زدناش به سمت پله ها دویدم و بالا رفتم.
ده دقیقه ی پیش با یه شماره ی ناشناس برام پیام اومد “طبقه ی دوم اتاق ۱۰۴ ”
با این که می دونستم این پیام از جانب امیره اما چیزی به کسی نگفتم.
نفس زنون توی طبقه ی دوم جلوی اتاق ۱۰۴ ایستادم.
نفس عمیقی کشیدم. نگاهی به گلوله های توی تفنگم انداختم و اسلحه رو توی
کمربندم فرو بردم و در زدم چند لحظه بعد در بدون هیچ حرفی باز شد.
نگاهی به اطراف انداختم و وارد شدم.
در پشت سرم بسته شد.تند برگشتم و با دیدن امیر نفسم قطع شد.
لبخند محوی زد و گفت
_خوش اومدی خانوم.