اطلاعیه سایت

عنوان: دانلود رمان نانحس
نویسنده: گندم زری دخت
قسمتی از رمان نانحس
آقاجون: دختر تو تا الان خواب بودی، خستهای هنوز؟!
قندی طرف کیارش که میخندید پرت کردم که با تذکر آقاجون مواجه شدم.
برای کیارش خط و نشونی کشیدم و مشغول خوردن چایام شدم.
صبح ساعت ۵ بیدار شدم.
بعد خوردن صبحانه از همه خداحافظی کردم و به ایستگاه اتوبوس رفتم.
آدم مرتبی نبودم ولی سعی میکردم منضبط و آنتایم باشم.
سوار اتوبوس شدم و سر خیابون منتهی به آزمایشگاه پیاده شدم. مثل همیشه
خیابون پر ماشین بود و ترافیک شده بود.
من نمیدونم چرا پارکینگ نمیزنن اینجا تا هر روز ترافیک نشه!
وارد آزمایشگاه شدم. زیادی شلوغ نبود.
به امین و تکتم سلام کردم و به اتاق استراحت رفتم.
چادرم رو به جالباسی آویزون کردم. روپوشم رو از کیفم درآوردم و پوشیدمش.
نگاهی تو آینه به خودم کردم. مقنعه ام رو کمی جلو کشیدم و به اتاق آزمایش رفتم.
به خانم جعفری سلام کردم و رو صندلیام نشستم.
در باز شد و یه دختر جوون اومد داخل.
میخواست برای ازدواج خون بده.
سرنگ رو آروم از دستش درآوردم. پنبه ی آغشته به الکل رو روی دستش گذاشتم.
– یه ۲ دقیقه نگهش دار!
دختر بانمکی بود. صورت سفیدش به خاطر پایین اومدن فشارش سفیدتر شده بود.
شکلاتی از روی میزم برداشتم و بهش دادم.
تشکری کرد و آستینش رو پایین داد.
در حال صحبت با تکتم بودم که گوشیام زنگ خورد.
نگاهی به صفحه اش کردم. مامان بود.
– الو! سلام مامان!
مامان: سلام دخترم! خسته نباشی!
– سلامت باشی! چیزی شده؟
مامان: نه عزیزم. فقط امروز زودتر بیا مهمان داریم!
وای خدایا! باز هم مهمان! خودت ختم به خیر کن!
– باشه. چشم. ببینم چی میشه.
مامان: منتظرتم. خداحافظ!
خداحافظی آرومی کردم و به تکتم که در حال خوردن بیسکوییت ساق طلایی بود؛ خیره شدم.
تکتم: چی شده کیان؟ کی بود؟
– مامان بود. باز مهمون دعوت کرده.
– خب دعوت کرده که کرده. چی شده مگه؟