اطلاعیه سایت

عنوان: دانلود رمان آیدا و مرد مغرور
نویسنده: شایسته نظری
قسمتی از رمان آیدا و مرد مغرور
ساغر که همین امروز فهمید محمد قراره بیاد خواستگاریش، زد زیر گریه و گفت:
ـ نــــــه…. نه من ازدواج نمی کنم. میدونید چقدر فاصله سنیمون زیاده؟
زن عمو طبق معمول با جیغ جیغ گفت:
ـ خفه شو تو خوابم نمی دیدیم که چنین خواستگاری برات بیاد حالا ناز می کنی؟
همه ی این حرفارو از تو اتاق شنیدم. بیچاره ساغر… با گریه وارد شد.
ـ نه من نمی خوام با این پسره ازدواج کنم. محمد چی میشه؟
عشقم چی میشه؟ خودشو تو بغلم جا کرد. آرام نوازشش کردم
ـ گریه نکن به خدا توکل کن اینجور که عمو گفت: همه چی داره…
نگاه مظلومشو بهم دوخت با گریه گفت:
ـ ولی من محمدو میخوام.
تا نزدیکیای صبح گریه کرد منم کنارش موندم.
امروز به دستور زن عمو مدرسه نرفتم و شروع به نظافت و گرد گیری کردم.
زن عموم هنوز نه به داره نه به باره شروع به فخر فروشی کردو مدام غر میزد.
خلاصه کارها تمام شد تمام تنم درد می کرد.
عمو زودتر از همیشه به خونه برگشت.
نامادری سندرلامنو کشیدم کنارو گفت:
ـ دختره ی چش سفید نبینم بیای جلوی مهمونا و خودتو نشون بدی
تو آشپزخونه بمون
رو به ساغر گفت:
ـ بسه دیگه اینقدر آبغوره نگیر برو آماده شو الان می رسند.
ساغر با گریه گفت:
ـ باشه ولی یادتون باشه من زن این آقا نمیشم.
ـ تو غلط می کنی.
ـ حالا می بینی این کارو می کنم یا نه.
دوید طرف اتاقش. زن عمو با اخم به من گفت:
ـ برو آمادش کن بهش بگو دست از مسخره بازیش برداره
رفتم داخل اتاق هنوز داشت گریه میکرد کنارش نشستم گفتم:
ـ ساغر جان عزیزم گریه نکن. شاید ازش خوشت آمد
اشکاشو پاک کرد..
ـ نه من چهار سال پیش به محمد قول دادم.
دوست ندارم اونو با هیچ کس عوض کنم.
صدای زنگ در بلند شد